نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

امام زين العابدين عليه السلام به فرزندش (امام محمد باقر عليه السلام ) فرمود:- فرزندم ! با پنج کس همنشينى و رفاقت مکن !- از همنشينى با ((دروغگو)) پرهيز کن ؛ زيرا او مطالب را برخلاف واقع نشان مى دهد. دور را نزديک و نزديک را به تو دور جلوه مى دهد.- از همنشينى با ((گناهکار و لاابالى )) بپرهيز؛ زيرا او تو را به بهاى يک لقمه يا کمتر از آن (مثلا به يک وعده لقمه ) مى فروشد.- از همنشينى با ((بخيل )) پرهيز نما؛ که او از کمک مالى به تو آن گاه که بسيار به او نيازمندى ، مضايقه مى کند. (در نيازمندترين وقتها، تو را يارى نمى کند.)- از همنشينى با ((احمق )) (کم عقل ) اجتناب کن ؛ زيرا او مى خواهد به تو سودى برساند ولى (بواسطه حماقتش ) به تو زيان مى رساند.- از همنشينى با((قاطع رحم )) (کسى که رشته خويشاوندى را مى برد) بپرهيز؛ که او در سه جاى قرآن (38) مورد لعن و نفرين قرار گرفته است . (39)



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , ,
:: برچسب‌ها: داستان داستان پیامبران داستان امامن داستان معصومین نصیحت پدارنه دستان امام محمد باقر داستان نصیحت نصیحت کردن ,
:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 19 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

همیشه از یه سری چیزا خیلی راحت میگذریم یادمون میره که کی هستیم و چی. یادمون میره خدا رو که همین باعث میشه که ما خودمون هم فراموش کنیم .ولی اینو نباید یادمون بره که ما مدیون چه کسانی هستیم که چه کسایی رفتن و جونشون رو فدا کردن تا من یا تو فرقی نمی کنه این امنیت و آرامش رو داشته باشیم که بتونیم توخیابون راحت قدم بزنیم یادمون نره و نگیم که مگه چیکار کردن اخه کاری که اونا انجام دادن فراتر از اینه که من بخام توصیفش کنم .هشت سال هشت سال دست خالی جلوی دشمنی تجهیز و میتونم به جدیت بگم کل جهان یه طرف  و ما یه طرف اما در سایه عنایت خداوند و ولایت معنوی تونستیم در برابر دشمن ایستادگی کنیم و سرزمین پاکمون رو از دشمنان پس بگیریم یادمون نره که اگه خدا بخاد کل دنیا هم بسیج بشن و کمر به نابودی اسلام ببند نتیجه ی جز شکست نمی بینند .این حرف و اول به خودت دوم به خدا قول بده که هیچوقت یادمون نره که ما مدیون شهدا هستیم. این حرف هایی هم که زدم دل نوشته ی خودم بودم من نمی تونم نسبت به ولایت و خداوند و اسلام بی طرف باشم.



:: موضوعات مرتبط: دیگر , ,
:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 19 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد ديد لباس کهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض کرد:يا رسول الله ! با اين پول لباسي براي خود بخريد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهني برايم بخر! علي عليه السلام مي فرمايد:- من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهني به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم ، رسول خدا صلي الله عليه و آله پيراهن را که ديد فرمود:اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مي خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟علي مي فرمايد:من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت .پول را گرفتم و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهني بخريم .در بين راه ، چشم حضرت به کنيزکي افتاد که گريه مي کرد.پيامبر صلي الله عليه و آله نزديک رفت و از کنيزک پرسيد:- چرا گريه مي کني ؟کنيز جواب داد:- اهل خانه به من چهار درهم دادند که متاعي از بازار برايشان بخرم . نمي دانم چطور شد پول ها را گم کردم . اکنون جراءت نمي کنم به خانه برگردم .رسول اکرم صلي الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنيزک داد و فرمود:هر چه مي خواستي اکنون بخر و به خانه برگرد.خدا را شکر کرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اي به چهار درهم خريد و پوشيد.

  

 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان دوازده درهم با برکت , خواندن داستان دوازده درهم با برکت , روایتی از پیامبر در مورد برکت , دانلود داستان دوازده درهم با برکت ,
:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی


:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان گریه برای یتیمان , گریه کردن برای یتیمان , خواندن داستان گریه کردن برای یتیمان , داستان های پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و از ايشان درخواست نمود تا به او توصيه اي بنمايند.حضرت اين گونه توصيه فرمودند:- من به تو سفارش مي کنم براي خدا شريک قرار ندهي ، اگر چه در آتش ‍ بسوزي و شکنجه ببيني !پدر و مادرت را نيز اذيت مکن و به آنان نيکي کن ، زنده باشند يا مرده . اگر دستور دهند که از خانواده و زندگيت دست برداري چنين کن ! و اين نشانه ايمان است . آنچه که اضافه داري در اختيار برادر ديني ات بگذار!در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش !به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!هر کدام از مسلمانان را ديدار کردي سلام برسان !مردم را به سوي اسلام دعوت کن !بدان که هر کارگشايي تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده اي که از فرزندان يعقوب است .بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند.(8)

 

نظراتتان را به ما اعلام کنید.



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: سفارش های پیامبر , توصیه های پیامبر , توصیه های پیامبر به تمام مسلمانان , نصیحت های پیامبر , خواندن داستان نصیحت های پیامبر , خواندن داستان توصیه های پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده . پيغمبر صلي الله عليه و آله با اصحابشان از جاي برخاسته ، حرکت کردند. با دستور حضرت - در حالي که خود نظارت مي فرمودند - سعد را غسل دادند.پس از انجام مراسم غسل و کفن ، او را در تابوت گذاشته و براي دفن حرکت دادند.در تشييع جنازه او، پيغمبر صلي الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حرکت مي کرد. گاهي طرف چپ و گاهي طرف راست تابوت را مي گرفت ، تا نزديکي قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ريختند و در آن خللي ديدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:

 

بقیه ی داستان ادامه مطلب



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان بد اخلاقی , خواندن داستان بد خلقی , دانلود داستان بد خلقی , داستان های پیامبر (ص) , بدخلقی از نظر پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

امّ سلمه نقل مي کند:در محضر پيامبر صلي الله عليه و آله بودم . يکي از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجا بود. در اين هنگام ، ابن امّ مکتوم که نابينا بود به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. پيامبر صلي الله عليه و آله به من و ميمونه فرمود:- حجاب خود را در برابر ابن مکتوم رعايت کنيد!پرسيدم :- اي رسول خدا! آيا او نابينا نيست ؟ بنابراين حجاب ما چه معني دارد؟پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:- آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمي بينيد؟زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند.(5)

 

 

نظر خود را بگویید.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: رعایت حجاب در نزد نابینا , دانلود داستان رعایت در نزد نابینا , خواندن داستان رعایت حجاب در نزد نابینا , داستان های پیامبر , خواندن داستان های پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()